نمی دانم میدانی یا نه . . . ؟
لحظه ی تولد من به همان ثانیه ای بر میگردد
که تو برای اولین بار به من گفتی
دوستت دارم . . . !
نمی دانم میدانی یا نه . . . ؟
لحظه ی تولد من به همان ثانیه ای بر میگردد
که تو برای اولین بار به من گفتی
دوستت دارم . . . !
من از تمام خودم گذشتم برای تو . . .
و تو حتی از ذره ای فراغت نگذاشتی برای من . . . ! ! !
فکر کنم به بوی عطر تو حساسیت دارم
همین که در ذهنم می پیچد ،
از چشمم اشک می آید...
به دنیا می آییم همه شاد می شوند
از دنیا می رویم همه اندوهگین می شوند
چه روزگار غریبی است
مثل این که اصولاً هیچ کس خود ما رااحساسنمی کند...!!!
کافیستــــ تا در هوای آمدنتـــــ
بمیرمـــــ. . . !
تو همیشه دعـــوتیــــــ
راس ساعتـــــ دلتنگــــی . . .
همیشه شیرین ترین توت ها
پای درخت ریخته است
در حالی که ما برای توتهای کال
چشم به بالاترین شاخه ها دوختیم
این است قصه ندیدن...
چه زیبا گفت مترسک:
وقتی نمی توانی راه بروی
... حتی یک پا هم اضافیست
میگذرد......
اگردبیرشیمی بودم نامه تورا درقلبم پخش میکردم تامحلول محبت شود......
اگردبیرجغرافی بودم میدانستم که خوش آب و هواترین منطقه دردنیا آغوش
گرم توست....
و اگر دبیر زبان بودم با زبانه بی زبانی میگفتم عاشقتم.....!!!!!!!!!!
برای کامل شدن این قلب !!
دو دست کافیست..
دستی از من...
دستی از تو...
هی دلکم
جایی مانده ای که هیچکس
مسئولیت شکستنت را به عهده نمیگیرد . . .
نمی دانم
درد کدام پرنده هنگام کوچ
در پاییز جا مانده است
که برگ ها
هرچه می ریزند
شانه های درختان
سبک تر نمی شود…
گــــاهـی , آنـــــــــقدر دلـتنگـــــت میشـــــــم...
کــــه اگــــــر بــفهمــــــــی
از نبــــودت خــجالــــــــــت مـــی کــــــشی ...
شاید به هم باز رسیم…
روزی که من بهسانِ دریایی خشکیدم…
و تو چون قایقی فرسوده بر خاک ماندی…. شاید …
بـﻌﻀـﯽ ﺍﺯ ﺁﺩﻣﺎ ﻋﯿﻦ ﺑـﺎﺭﻭﻥ ﻣـﯽ ﻣـﻮﻧﻦ
ﺍﻭﻟﺶ ﮐـﻪ ﻣﯿﺎﻥ ﺑﻬﺖ ﻃﺮﺍﻭﺕ ﻣﯿﺪﻥ
ﺷﺎﺩﯼ ﻣﯿﺪﻥ ﻭﻟﯽ ﺁﺧﺮﺵ …
ﺯﻧﺪﮔﯿﺘﻮ ﺑﺎ ﮔِﻞ ﻭ ﺷﻞ ﯾﮑﯿﺖ ﻣﯿﮑﻨﻦ ﻭ ﻣﯿﺮﻥ...
ﻣﺮﺍﻗﺐ ﺁﺩﻣﺎﯼ ﺑﺎﺭﻭﻥ ﺻﻔﺖ ﺑﺎﺵ
ﺗﻮ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺍﻭﻧﻘﺪﺭ ﺧﺎﮐﯽ ﺑﺎﺷﯽ ﮐﻪ ﺁﺧﺮﺵ ﮔِﻞ ﺑﺸﯽ
درد اجباری ست،رنج کشیدن،اختیاری...!!
تعداد صفحات : 4